داستانهای موفقیت!
1) فرشته، یکی از مراجعین عزیزم. مثل خیلی ها عاشق شیرینی بود.
روز اولی که با شما صحبت کردمو کاملا یادمه. گفتم من نمیتونم رژیم بگیرم. نمیتونم غذا نخورم. هر روز یه بشقاب پر برنج میخورم هم ناهار هم شام.
اما میخوام لاغر بشم.
یادمه همیشه وقتی از جلوی شیرینی فروشی رد میشدم حتما از همسرم میخواستم که برام شیرینی بخره. اما الان، وقتی یه شیرینی فروشی میبینیم، همسرم میگه: فرشته. شیرینی….میگم ن. دیگه دلم شیرینی نمیخواد.
داستانهای موفقیت!
1) فرشته، یکی از مراجعین عزیزم. مثل خیلی ها عاشق شیرینی بود.
روز اولی که با شما صحبت کردمو کاملا یادمه. گفتم من نمیتونم رژیم بگیرم. نمیتونم غذا نخورم. هر روز یه بشقاب پر برنج میخورم هم ناهار هم شام.
اما میخوام لاغر بشم.
یادمه همیشه وقتی از جلوی شیرینی فروشی رد میشدم حتما از همسرم میخواستم که برام شیرینی بخره. اما الان، وقتی یه شیرینی فروشی میبینیم، همسرم میگه: فرشته. شیرینی….میگم ن. دیگه دلم شیرینی نمیخواد.
2) این بار به هیچ کس نگفتم که میخوام رژیم بگیرم. انقدر رژیم های ناموفق داشتم که مطمئن بودم مسخره میشم و میگن بازم رژیم؟؟ ول کن بابا تو که نمیتونی. الکی پولاتو دور میریزی آخرشم ول میکنی.
پیجتونو از اینستا پیدا کردم و صحبت هاتون خیلی به دلم نشست. الان تقریبا تمام خانوادم پیش شما رژیم میگیرن.
3) من ورزشکار بودمو اندام خوبی داشتم. بعد ازدواج و تغییر شغلم، کم کم ورزش رو کاملا رها کردم. بعد مدت ها یکدفعه به خودم اومدم و دیدم واوووو نفهمیدم اصلا کی انقدر چاق شدم.
الان حتی توی خیابون هرکی رو میبینم اضافه وزن داره. عکس قبلم رو بهش نشون میدم میگم ببین. این من بودم. تو هم میتونی.